1- افلاطون برای من عزیز است اما حقیقت از اوهم برای من عزیز تر است. 2- نشان ذهن فرهیخته آن است که بتواند در اندیشه ای تامل کند و آن را بسنجد بدون آن که آن را بپذیرد. 3- در همه ی چیزهای طبیعت شگفتی است. 4- بهترین توشه برای سفر به سالخوردگی آموزش است.
ارسطو در سال ۳۸۴ (قبل از میلاد) در خانوادهای ثروتمند از اهالی استاگیرا، شهری در شمال یونان، به دنیا آمد. در ۱۷ سالگی به فرهنگستانی به نام آکادمی افلاطون در آتن فرستاده شد و ۲۰ سال در آنجا درس خواند و تدریس کرد. پس از مرگ افلاطون در سال ۳۴۷، ارسطو ناکام از به اختیار گرفتن مدیریت فرهنگستان به اسوس در آسیای کوچک رفت و باپایتیاس خواهرزادهٔ فرمانروای وقت ازدواج کرد. در ۳۴۳ به دعوت فیلیپ مقدون آموزش اسکندر مقدونی را بر عهده گرفت. پس از بازگشتش به آتن در ۳۳۵، آموزشگاهی خود را به نام لایسیوم تأسیس کرد. در ۳۲۳ و پس از مرگ اسکندر، که آتن را ملحق شاهنشاهی خود کرده بود، آتش احساسات ضدمقدونی اوج گرفت و دامنگیر ارسطو شد. او به ناچار به چالسیس پناه برد و سال بعد (۳۲۲) در ۶۲ سالگی درگذشت. ارسطو با انتقاد از فرضیه مثل(Idea)فلسفه خود را آغاز میکند. حقایق قابل ادراک وجود ندارند آنچه وجود دارد مثال نیست بلکه خرد و جزئی است. وی گفتهاست «علم جز بر کلیات تعلق نمیگیرد». ما هنگامی میتوانیم درباره اشیاء قضاوت کنیم که نوع و جنس را بهتر بشناسیم. تعیین قواعدی که حافظ روابط صحیح قضایای کلی با قضایای جزئی و شخصی باشد خاص منطقی است که هیچکس بهتر از ارسطو درباره آن تحقیق نکردهاست همین منطق است که یکی از هدایای ارزنده و گرانبهای این فیلسوف بعالم بشریت به شمار میآید. نقل از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
به نام خدا
مدت ها ست که این وبلاگ رو به روز نکرده بودم، جوری که حتی آدرسشو یادم رفته بود...
اما به امید خدا دوباره خواهم نوشت...